-
داستانک دم بریده!
یکشنبه 22 خردادماه سال 1390 01:32
داستانک دم بریده! سرش را زیر شیر آب گرفته بود و زبانش را جلو می آورد و از قطره قطره آبی که میچکید میخورد. توی آن گرما احتمالن تشنه اش هم شده بود. قطره های آب مثل قطره های خونی که از دمش میچکید بود. حتمن خیلی درد میکشید. آبش را که خورد جلوتر رفت و زیر سایه ی پرچین نشست. بدنش را جمع کرد و ته دمش را با زبانش لیسید....
-
قسمت سوم داستان "سراب"
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 09:06
تلفن را که قطع کردم توی فون بوک ام دنبال شماره ی هتل متروپولیتن گشتم. به آنجا زنگ زدم و برای ساعت 9 شب در رستورانشان یک میز رزرو کردم. باز هم تمام افکارم رفت پیش شهلا و پولهایش. خنده دار تر اینکه حتی نشستم با خودم برنامه ریزی کردم که اول با پولهایش در کجا و کدام پروژه سرمایه گذاری کنم. میخواهم بگویم عین این آدمهای پول...
-
قسمت دوم داستان "سراب"
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 02:12
قسمت دوم داستان "سراب" ادامه... -میتونی شهلا صدام کنی. شهلا شکوهی - خب شهلا خانوم، امیدوارم از دستم ناراحت نشده باشی. فقط یه سوال پرسیدم! در حالی که میخواست خودش را حق به جانب نشان بدهد گفت: - میتونستی سوالت رو طور دیگه ای بپرسی. در هر حال؛ مهم نیست. این را که گفت کیفش را برداشت و بلند شد سرپا. با دست لباسش...
-
قسمت اول داستان
یکشنبه 20 تیرماه سال 1389 06:04
قسمت اول داستان " سـراب " سردرد امانم را بریده بود. لیوان دسته دار ِ بزرگ ِ قرمز رنگم را برداشتم و مثل همیشه 6 حبه قند به اضافه ی یک قاشق قهوه داخلش ریختم. لیوان را تا نصفه پر از آب جوش و بقیه اش را با شیر پر کردم. همین طور که میرفتم تا پاکت سیگار مارل برو اکسترا و فندکم را بردارم شروع کردم به هم زدن محتویات...
-
داستان "سراب"
یکشنبه 20 تیرماه سال 1389 06:02
درود یه داستان رو شروع کردم به نوشتن به اسم سراب. محض سرگرمی و اینکه بیکار نباشم!!! اگه دوست داری سرگرم بشی و همینطوری چیزی خونده باشی بخونش! بهت گفته باشم... من نه کافکا نه داستایوفسکی... انتظار نداشته باش بهترین داستان دنیا رو بخونی... بلکه فکر کن داری ضعیف ترین داستان رو میخونی تا توقعت زیاد نباشه!!! حالا اگه دوست...